loading...
قند شکن
نیشخند بازدید : 28 یکشنبه 01 تیر 1393 نظرات (0)

مرد عابد با عصبانیت قرص سوم نان را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان ،تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آن را ببرم؟

به اذن خداوند بزرگ سگ به سخن در آمد و گفت:من بی حیا نیستم، من سال های سال در خانه ی این مرد هستم. شب هایی که به من غذا می داد پیشش می ماندم ،شب هایی هم که غذا نمی داد باز هم پیشش می ماندم.

شب هایی که مرا از خانه اش می راند،پشت در خانه اش تا صبح می نشستم . تو بی حیایی ،تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد ،یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه ی یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی.

مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد!

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
close your eyes clear your heart let it go...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 53
  • بازدید سال : 84
  • بازدید کلی : 2,981
  • کدهای اختصاصی
    انتخاب رنگ صفحه با خود شماست